loading...
خوبی ها
محمد بازدید : 635 یکشنبه 18 خرداد 1393 نظرات (7)
احمد بازدید : 356 جمعه 09 خرداد 1393 نظرات (0)

و به همت دوستانمون در شهرداری 

 

ما برای آنکه ایران خانه دلها شود، خون دلها خوردایم

یادمون باشه زیر این پرچم چقدر شهید دادیم و چقدر مادران شهید امید به پیروزی

و افتخار این کشور دارند

کاری نکنیم دشمن شاد ،این پرچم در دل و جان 75 میلیون ایرانی جاداره

مسئولین!!!! به احترامش روی پاهاتون بایستید

محمد بازدید : 321 جمعه 02 خرداد 1393 نظرات (0)

قبل از نقل خاطره بگویم که بعضی از کلاسهای دانشگاه ما تا ساعت 10 شب ادامه دارد! و این باعث مشکل برای خیلی از دختران شده است!

ساعت حدود 5 عصر بود و من مشغول نوشتن یک طرح برای باشگاه پژوهشی در کمیته ی فرهنگی بودم کاملا تمرکز گرفته بودم که ناگهان یک دختر خانمی مانتویی با ظاهری بسیار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام کرد!

جواب سلامش که دادم بدون مقدمه گفت :

(( حاج اقا ببخشید می توانم به شما اعتماد کنم؟ بچه می گویند راز کسی را فاش نمی کنید ! ))

من هم بگونه ای که خیالش را راحت کنم محکم گفتم :

(( هرچه دوست داری بگو مطمئن باش من در موضع مشورت به هیچ کس خیانت نمی کنم.))

همین که خیالش راحت شد چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با احتیاط گفت :

((حاج اقا من یک سؤال شرعی دارم آیا دختران می توانند برای امنیت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟))

شما بودی چی می گفتی؟

من که از تعجب نمی دانستم چه بگویم تمرکز گرفتم و با تامل گفتم :

(( منظورت را واضح تر بگو ))

آن دختر خانم که یک دیگر جرات حرف زدن پیدا کرد بود گفت:

((حاج اقا راستش را بخواهید من هر روز یک اسلحه رزمی امثال چاقو و ... با خودم دارم ولی می خواهم یک کلت کمری تهیه کنم!))

توی این دانشگاه ما چیزهایی آدم می بیند که در هیچ جای دنیا نمونه ندارد!

گفتم :(( آخه چرا؟))

گفت :((حاج اقا من بعضی وقتها که تا ساعت 9 یا 10 شب کلاس دارم وقتی به منزل برگردم نزدیک ساعت 11 شب می شود برای همین وقتی از دانشگاه به طرف خانه می روم در پیاده رو که پسرها اذیت می کنند و متلک می گویند وقتی منتظر تاکسی می شوم ماشین ها مدل بالابوق می زنند و اذیت می کنند ! حاج اقا بخدا شاید وضع ظاهریم به نظر شما بدباشد ولی من اهل خلاف و رابطه های نامشروع نیستم من فقط دلم می خواهد خوش تیپ باشم !))

من هم بدون مکث گفتم :

(( خوب از نظر دین هیچ طوری نیست شما اسلحه دفاعی داشته باشید اصلا همه دختران برای دفاع از خود باید نوعی اسلحه حمل نمایند ولی نه هر سلاحی یک نوع سلاح است که خیلی هم قدرت تخریب و دفاعی بالایی دارد))

بنده ی خدا که منتظر موضع مخالف من بود با این حرفهای من داشت شاخ در می اورد برای همین خیلی زود گفت :(( چی ؟ چه ؟ چه اسلحه ایی مجاز است ؟ اسمش چیه ؟))

من که دیدم بدجوری عجله دارد گفتم :

(( اگر بگویم قول می دهی یک هفته استفاده کنی اگر جواب نداد دیگر استفاده نکنی))

بنده خدا خیلی جو زده شده بود گفت:

(( قول می دهم قول می دهم وقول مردونه ! ))

گفتم :(( اسم آن سلاح بی خطر و بسیار کار آمد چادر است! شما یک هفته استفاده کنید ببینید اگر کسی مزاحم شما شد دیگر هیچ وقت به طرفش نروید!))

با تعجب مثل کسی که ناگهان همه انرژی او کاهش پیدا کرده باشد گفت:((چادر! اخه چادر ...))

گفتم :(( دیگه اخه ندارد یک هفته هم هیچ اتفاقی نمی افتد))

با حالت نیمه ناامیدی تشکر کرد و رفت.

و من ماندم و فکر مشغول که ای بابا عجب کاری کردم نکند بنده خدا دیگر هیچ وقت سراغ چادر نرود نکند از مشورت کردن با روحانی بیزار شود. حضرت وجدان من را سرگرم این فکرها کرده بود که یادم افتاد به حرف امام خمینی عزیزکه فرمودند:((ما مامور به وظیفه هستیم نه مامور به نتیجه !))

لذا با خدای خودم خیلی خودمامی گفتم :(( خدایا من سعی کردم وظیفه ام را انجام دهم انشالله مورد رضایت تو قرار گرفته باشد بقیه اش هم ،هر چه تو صلاح بدانی که از قدیم گفته اند صلاح مملکت خویش خسروان دانند اینجا ملک تو است و ما هم مخلوق و عبد تو ))

خیالم راحت شد و به کار خودم مشغول شدم.

مدت حدود یکی دو ماه از جریان گذشت و من به کلی فراموش کرده بودم تا اینکه روزی یک خانم محجبه به اتاق من آمد سلام کرد گفت :(( حاج اقا می شناسی؟))

من هم هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم برای همین گفتم :(( بخشید شما را نمی شناسم))

گفت :(( من همان دختری هستم که اسلحه به من دادی تا همراه خودم حمل کنم حالا هم که می بینید مثل یک بچه ی خوب، سلاح چادر حمل می کنم هرچند هنوز درست و حسابی چادری نشده ام! ولی مادرم خیلی دعاتون کرده چونکه هر روز بخاطر چادر نپوشیدن من در خانه دعوا داشتیم .راستش حاج اقا خانواده ما مخصوصا مادرم چادری هست و اهل مجالس مذهبی ولی من فرزند ناخلف شده بودم که حالا به قول مادرم سر به راه شدم))

من هم که حیرت زده شده بودم گفتم :(( خوب برایم تعریف کنیدچه شد که چادری بودن را ادامه دادی؟))

مکثی کرد وبا هیجان شروع به گفتن جریان کرد: (( راستش حاج آقا وقتی از اتاق شما رفتم خیلی درباره حرفهای شما با تردید فکر کردم ولی تصمیم گرفتم امتحان کنم برای همین چند روزی وقت برگشتن از دانشگاه بطوری که همکلاسی ها متوجه نشوند مخفیانه چادر می پوشیدم ولی از وقتی که چادر بر سر می کنم ساعت 10 و یا 11 شب هم که از دانشگاه بر می گردم نه پسری به من متلک می گوید نه ماشین مزاحم بوق می زند اصلا کسی تصور نمی کند که من چادری اهل خلاف باشم راستش را بخواهید بدانید هیچ وقت فکر نمی کردم دخترهای چادری این همه امنیت دارند!و این همه خیالشان از بابت مزاحم های خیابانی راحت است. کم کم جریان چادری پوشیدن من را بچه های کلاس متوجه شدند الان هم مدتها است که دائم با چادر رفت و امد می کنم و از کسی هم خجالت نمی کشم البته فکر نکنید حالا دیگر بسیجی شده ام ولی قصد ندارم اسلحه ایی که تازه کشفش کرده ام را به این راحتی از دست بدهم. بعضی از دخترای کلاس متلک می گویند ولی بیچاره هاخبر ندارند من چه گنجی یافته ام. البته جریان را برای یکی از بچه ها که نقل کردم تمایل پیدا کرده برای فرار از دست مزاحم ها چادر بپوشد ولی خودش می گوید خانواده اش اصلا اهل چادر و امثال چادرنیستند ولی فکر کنم تصمیم دارد چادر بخرد))

راستش را بخواهید من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم برای همین فقط به حرفهای او توجه می کردم دلم می خواست زود از اتاق برود تا اشکهای که منتظر پایین آمدن از چشمهایم بود سریعتر بودن خجالت بر روی گونه ایم سرسره بازی کنند.

وقتی از اتاق رفت تنها کاری که توانستم انجام بدهم سجده شکر بود.

مطلب از: حاج آقا داوودی

محمد بازدید : 313 جمعه 02 خرداد 1393 نظرات (0)

به گزارش مشرق، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بدون شک می توان یکی از برکات انقلاب دانست. نهادی که پاک ترین فرزندان این ملت در آن خدمت کردند و بسیاری به شهادت رسیدند. متن پیش رو در 30 مرداد 1359 توسط روابط عمومی سپاه منتشر شد که روایت جالبی است از محمد گریوانی اولین شهید سپاه در پاوه که پاسخ می دهد به سوالات گزینشش برای پوشیدن لباس سپاه.

                                                              ***

وقتی خبر شهادت محمد را برایمان آوردند، تاثر شدیدی روحمان را فرا گرفت... دلمان به حال خود محمد نمی‌سوخت، چرا که در حقیقت او را زنده‌ای نجات یافته می‌دانیم و اگر قرار باشد دلمان برای کسی بسوزد، آن کس خودمان هستیم که هنوز به فیض شهادت دست نیافته‌ایم. به قول یکی از همرزمانش:‌گاهی به مقام محمد حسودیمان می‌شود.

اما مسأله اینجا بود که برای بازمانده‌های محمد احساس نگرانی و تأثر شدیدی داریم. برای همسر محترمش و برای دخترک شیرین زبان و پنج‌ساله‌اش.

اوایل اسفند سال 1357 بود که برادر «محمد گریوانی»‌به سپاه پاسداران انقلاب پیوست، با قلبی آکنده از نفرت به دشمنان خلق و آغوش گشاده برای تحمل شداید در راه آزادی ایران ... در کلام و رفتارش یک چیز مشهود بود و آن هم رضایت بی‌حد او نسبت به پیروزی انقلاب بود.


از روزی که انقلاب، اولین مرحله پیروزیش را پشت سر گذاشته بود، محمد هم مثل بسیاری از همرزمانش که بالاخره یک سهمی در این انقلاب داشتند، روی پای خود بند نبود و این نشاط بی‌حدش روحیه خاصی را در او ایجاد کرده بود، آن قدر به کارش در سپاه پاسداران علاقه‌مند بود که حاضر بود از همه چیز خود در این راه بگذرد، پشتکارش در کار قابل تحسین بود، آدم صریح و رکی بود و صداقت خاصی داشت.

وقتی غائله نقده را شروع کردند او از اولین کسانی بود که داوطلبانه آماده جبهه شد. با سابقه زیادی که در کار مخابرات داشت، موجود با ارزشی بود.

با یکی از همسنگرهایش که صحبت می‌کردیم، می‌گفت: حدود یک ماه،‌شب و روزمان را در نقده توی یک اتاق کوچک که محل انجام وظیفه‌مان بود با هم گذراندیم و در این مدت صداقت و پشتکار محمد برایم جدا جالب بود.

وقتی پرونده‌هایش را در امرو پرسنلی ستاد مرکزی مطالعه می‌کردیم به یک نمونه ساده و پرمعنی از روحیاتش برخوردیم که حیفمان می‌آید اینجا نگوییمش.

یکی از پرسشنامه‌هایی که در مراحل تحقیقاتی داوطلبان سپاه باید آن را پر کنند در مورد وضع مالی داوطلب سؤال می‌کنند و این که چه مقدار هزینه ماهانه دارد و اوضاع خانوادگی‌اش چگونه است و چقدر بدهی دارد و حداقل نیازش در ماه چه مقدار است.

سؤال آخر برای آن است که میزان حقوق در سپاه پاسداران برعکس همه جا بر پایه نیاز شخص تعیین می‌شود و لذا گاه یک آشپز بیشتر از فرمانده کل سپاه حقوق می‌گیرد. چیزی که برایمان جالب بود و شاهد ایمان و صداقت محمد بود، به رغم عائله‌مند بودن و مقروض بودن (حدود 130 هزار ریال) در جواب این سؤال که چه مقدار حداقل نیاز ماهانه دارید، نوشته بود: فقط سلامتی...!


راهش گرامی باد

محمد بازدید : 318 جمعه 02 خرداد 1393 نظرات (0)

علامه جعفری و زیباترین دختر دنیا

علامه جعفری رضوان الله علیه

از علامه جعفری می پرسند چی شد كه به این كمالات رسیدی ؟!

ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میكنن و اظهار میكنند كه هر چه دارند از كراماتی ست كه بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :

«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم . یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود ، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت .

آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم می شد . آنسال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که ، عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آنسال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود . گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع !

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد . عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید . سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی .

گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟

کنگره بزرگداشت علامه جعفری در تبریز برگزار می شود

معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار )

کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم

نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است».

منبع: سایت علمی دانشجویان ایران

 

تهیه : شکوری

تنظیم : آقازاده

محمد بازدید : 323 سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

دكتر مرتضي آقا تهراني تعريف مي كند كه: وقتي در «مؤسسه اسلامي نيويورك» مشغول فعاليت بودم روزي دختر جواني آمد كه مي خواست مسلمان شود؛ گفتم براي پذيرفتن اسلام، ابتدا بايد خوب تحقيق كنيد بعد اگر به اين نتيجه رسيديد كه دين اسلام دين حق است مي توانيد مسلمان شويد. او رفت و شروع به مطالعه كرد. در اين بين چندين بار ديگر به من مراجعه كرد و در نهايت با ناراحتي گفت: «اگر مرا مسلمان نكيند من مي روم و در وسط سالن داد مي زنم و مي گويم: من مسلمانم!»

گفتم حالا كه در پذيرفتن اسلام مصمم شده ايد فردا كه روز ميلاد است بياييد تا در طي مراسمي تشرف شما انجام شود. روز بعد، در بين مراسم گفتم اين خانم مي خواهد امروز به دين مبين اسلام مشرف شود. يكي از حضار گفت: «لابد اين دختر عاشق يك پسر مسلمان شده و چون دين ما اجازه ازدواج او را نمي دهد مي خواهد به صورت صوري مسلمان شود.» گفتم: «از صراحت لهجه شما متشكرم! ولي اين طور كه شما گفتيد نيست زيرا او در مورد حقانيت اسلام، مطالعه گسترده اي داشته است. به عنوان مثال در عقايد اسلامي چيزي به نام «بداء» هست كه مي دانم هيچ كدام از شما چيزي از آن نمي دانيد ولي اين دختر خانم مي داند، به هر حال او در آن مراسم مشرف به اسلام شد. خانواده وي كه مسيحي بودند با ديدن حجاب او، شروع به آزار و اذيت او كردند. اين آزار و اذيت ها روز به روز بيشتر مي شد به حدي كه مجبور شدم با حضرت «آيه الله مظاهري» تماس گرفته و جريان را با ايشان در ميان گذارم. ايشان فرمودند: «آيا احتمال خطر جاني وجود دارد؟» گفتم: «بي خطر هم نيست.» فرمودند: «پس شما به ايشان بگوييد مي تواند روسري خود را بردارد.» ماجرا را به آن خانم ابلاغ كردم و گفتم: «مي توانيد روسري خود را برداريد.» او پرسيد: «آيا اين حكم اوليه است يا حكم ثانويه است و به خاطر تقيه صادر شده است؟» گفتم: «نه! حكم ثانويه است و به خاطر تقيه صادر شده است.» گفت: «اگر روسري خود را بر ندارم و به خاطر حفظ حجابم كشته شوم آيا من شهيد محسوب مي شوم؟» گفتم: «بله!» گفت: «والله روسري خود را بر نمي دارم هر چند در راه حفسظ حجابم جانم را از دست بدهم.»

البته بعد از اين ماجرا خانواده او نيز با مشاهده رفتار بسيار مؤدبانه دخترشان از اين خواسته صرف نظر كردند.

محمد بازدید : 489 پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 نظرات (2)

 

سلام

شعر زیر رو به مناسبت ولادت حضرت علی (ع) براتون گذاشتم، انصافا باید به آقای حسن لطفی بابت این شعرشون دستمریزاد گفت.

 

دانلود صوت شعر با حجم 13.5 مگابایت

از دست ندید!


بازهم آمد شب حیران شدن/وقت جنون وقت پریشان شدن

 

شکر نوشتم برای دلم/آئینه ای گوشه ی ایوان شدن

 

کار من و حضرت جبرئیل شد/تا به ابد دست به دامان شدن

 

پرده بر افتاده خدا خواسته/با همه ی خویش نمایان شدن

 

تازه از امروز به پیغمبران/واجب عینی ست مسلمان شدن

 

فصل شراب است به ما واجب است/قبله ی ما ابن ابی طالب است

 

هست مرا حسرت تمارها/شیعه شدم شیعه ی این دارها

 

مادر من تا که مرا شیر داد/ناد علی خوانده مرا بارها

 

نام تو گفتیم بزرگی کنیم/سایه ی گل هست بر این خوارها

 

ما نه فقط ریخته پیغمبران/پیش کش تو سر و دستارها

 

تا که پیمبر شب معراج دید/روی تو را در همه تالارها

 

بر لب او نام تو سوگند شد/نام تو چو نام خداوند شد

 

 

ادامه در ادامه مطلب ...

محمد بازدید : 349 یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 نظرات (2)
رسول خدا(ص) می فرمایند:
«هنگامی که زن ها را دیدید که بر سرشان چون کوهان شتر هاست،بدانید که نمازشان پذیرفته نمی شود. در آخر امت من ... زنانشان در عین لباس پوشیدن لخت و عور هستند و بر سرشان چیزی همانند کوهان اشتران لاغر است، آنها عطر بهشت را نمی شنوند. آنها را لعنت کنید که آنها از رحمت خدا بدور هستند.»
«قیامت برپا نمی شود جز هنگامی که لباسی ساخته شود و زنها آن را بپوشند که در عین لباس پوشیدن لخت و عور باشند و اراذل و اوباش بر مردم شریف و آزاده برتری پیدا کنند.»
هم چنین امیر مومنان، علی(ع) در وصف زنان آخرالزمان می فرمایند:
«زنها لخت و عور می باشند، زینتهای خود را آشکار می سازند، و از دین بیرون می روند، به فتنه ها می گرایند، به سوی شهوتها و لذتها می شتابند، محرمات الهی را حلال می شمارند و در جهنم جاویدانند.»
محمد بازدید : 2473 چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

بدانکه شب جمعه اوّل ماه رجب را ليلة الرَّغائب مي‌گويند و از براي آن عملي از حضرت رسول صَلَّي اللَّهِ عَلِيهِ وَ اله وارد شده با فضيلت بسيار که سيّد در اقبال و علاّمه در اجازه بني زهره نقل کرده‌اند از جمله فضيلت او آنکه گناهان بسيار بسبب او آمرزيده شود و آنکه هر که اين نماز را بگذارد چون شب اوّل قبر او شود، حقّ تعالي بفرستد ثواب اين نماز را بسوي او به نيکوتر صورتي با روي گشاده و درخشان و زبان فصيح پس با وي گويد اي حبيب من! بشارت باد تو را که نجات يافتي از هر شدّت و سختي گويد تو کيستي؟ بخدا سوگند که من روئي بهتر از روي تو نديدم و کلامي شيرين‌تر از کلام تو نشنيده‌ام و بوئي بهتر از بوي تو نبوئيدم.

 گويد من ثواب آن نمازم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال بجا آوردي؛ امشب بنزد تو آمدم تا حقّ تو را ادا کنم و مونس تنهائي تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دميده شود من سايه بر سر تو خواهم افکند در عرصه قيامت پس خوشحال باش که خير هرگز از تو معدوم نخواهد شد.


وکيفيت آن چنان است که روز پنجشنبه اوّل آن ماه را روزه ميداري چون شب جمعه داخل شود ما بين نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز مي‌گذاري هر دو رکعت به يک سلام و در هر رکعت از آن يک مرتبه حمد و سه مرتبه اِنّا اَنْزَلْناهُ و دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ مي‌خواني و چون فارغ شدي از نماز هفتاد مرتبه مي‌گوئي« اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الاُْمِّيِّ وَعَلي آلِهِ» پس به سجده مي روي و هفتاد مرتبه مي‌گوئي:« سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ» پس سر ازسجده برمي‌داري وهفتاد مرتبه مي‌گوئي«رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلِيُّ الاَعْظَمُ» پس باز به سجده مي‌روي و هفتاد مرتبه مي‌گوئي:« سُبُّوحٌ قُدّوُسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ» پس حاجت خود را مي‌طلبي که انشاءالله برآورده خواهد شد.

 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 60
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 30,560